سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ
  محمد حسین پیروی[286]


هیچ هنری ندارم جز نوشتن با لکنت زیاد... اللهم تقبل منا هذا القلیل
ویرایش
لینک دوستان
ویرایش
ابر برچسب ها
لوگوی دوستان
امکانات دیگر

به نام خدا

با آرزوی قبولی طاعات و عبادات

معروف است که در ماه رمضان هر کس هر دعایی بکند برآورده می شود؛ اما واقعا در این ماه باید از خدا چه چیزی خواست؟

در اینکه بر در خانه ی کریم هر چه از بخواهید او از شما دریغ نخواهد کرد هیچ شکی نیست... در حدیث آمده که خداوند متعال به حضرت موسی وحی کرد که تا نمک سفره را از من بخواهید... اما در این روز ها با وصفی که ازشان گذشت بهتر است چه بخواهیم؟

از اول رمضان در شبکه ی تماشا دوباره سریال "برای آخرین بار" را دارند پخش می کند. در این سریال دو نفر یک آدم پولدار را می دزدند و در قبال آزادی او مبلغ بسیار اندکی را تقاضا می کنند. درست است که خانواده ی شخص متمول توانایی پرداخت هر مبلغی را دارد، اما آیا قناعت در این مورد ( به فرض محال صحیح بودن کار!) درست است؟

حالا این موقعیت دقیقا انطباق دارد با وضعیت حال ما... درست است مشکلات مالی زیاد است، خواهان تشکیل خانواده زیاد است (از جمله خود ما J) و یا هزاران مشکل دیگر... اما در این ماه هر چه ظرفیت بزرگتری داشته باشیم حتما از ورودی بیشتری برخوردار خواهیم بود.

رمضان درست شبیه به باران است مداوم، هر کس که ظرف بزرگتری داشته باشته ذخیره و موجودی بیشتری جذب خواهد کرد.

و العاقبه للمتقین

پ ن: خود حقیر بیشتر به حرفهای بالا نیازمندم




برچسب ها : تلنگر  ,
      

به نام خدا

گفت: سلام آخوند.

گفتم: سلام دختر گلم.

گفت: خوبی آخوند؟

گفتم: ممنون. شما چطورید؟

مجله اش را نشانم داد وگفت : این عمو قناده این هم فتیله ای ها هستن عمو قناد بچه داره این یکی هم بچه داره.

عکسها را نشانم میداد و تعداد وجنسیت بچه های هنرپیشه ها را برایم توضیح میداد.

هرچند معلولیت ذهنی داشت اما اطلاعات زیادی درباره گروه فتیله داشت. دوست داشت برایم حرف بزند، انگار که مدتها منتظردیدن آخوندی بود تا برایش شیرین زبانی کند.

خیلی دلم میخواست بدانم تصورش درباره آخوندها چیست و از کجا و چطور شکل گرفته است، اما هرچه بود و از هر جا شکل گرفته بود تصویری زیبا ومثبت در ذهن داشت و دلش میخواست برایم درد دل کند.

مادرش احساس کرد خیلی دارد وقتم را میگیرد، عذر خواهی کرد و دست دخترش را گرفت تا برود. دخترک برایم دست تکان داد. خدا حافظ آخوند. باز هم میام پیشت آخوند........

***

ایستگاه تهران پارس . مسافرین محترم با استفاده از تابلوهای راهنما مسیر خود را به درستی انخاب نمایید.

این جمله ای بود که مدام از بلندگوهای ایستگاه مترو تهران پارس تکرار میشد، تقریبا هر یک ونیم دقیقه یک بار. حالا حساب کنید اگر مدت 45 روز و هر روز هشت ساعت در این ایستگاه باشید چند بار این پیام را خواهید شنید.

راستش اکثر اوقات متوجه این صدا نمیشدیم.خیلی وقتها مشغول پاسخگویی ومشاوره بودیم.تصورکن ایستگاه مترو کنار گیت دو نفر روحانی پشت یک میز نشسته اند وپشت سرشان یک پرده نصب شده که نشان میدهد آنها برای پاسخگویی به مسائل دینی ومشاوره آنجا نشسته اند.

قبل از شروع کار خودم را آماده کرده بودم برای تعداد زیادی متلک و مقدار انبوهی زخم زبان. همواره از فضای مترو هراس داشتم. حال قرار بود ساعتها در آن فضا در مسیر عبور مسافران بنشینم ومنتظر مراجعه آنها باشم.

بعد از شروع کار فهمیدم تصور درستی از برخورد مردم نداشته ام. تعداد کل متلک هایی که در این 45 روز شنیدم کمتر از تعداد انگشتان یک دست بود. در عوض مراجعان خیلی زیادی داشتم. بعضی روزها تعداد مراجعان به 80 الی 90 نفر میرسید و در روزهای خلوت تر بین 40 تا 50 نفر مراجعه میکردند. گاهی اوقات4 یا 5 نفر در صف بودند تا سوالشان را بپرسند.

سوال اعتقادی میپرسیدند، احکام میپرسیدند ،بعضی استخاره میخواستند وبعضی هم مشاروه. از همه تیپ همه شکل آدم مراجعه میکردند. آدمهایی که اصلا فکرش را نمیکردم میآمدند و از احکام نماز شب وخمس و.. میپرسیدند.یک دوره آموزش مردم شناسی بود برای من و نشان میداد که چشمها را باید شست.

با این که روزه بودم ولی متوجه گذر زمان نمیشدم. این نوع تبلیغ با نشاط ترین تبلیغ دینی بوده که در تمام دوران طلبگی ام داشته ام.

***

یک روز پسری حدود 24 ساله آمد .خیلی توپ پری داشت. از خدا شاکی بود از بی پولی ها ، از بد بیاری ها، از فقر پدرش و...

از خدا برایش گفتم، از رحمتش ، از حکمتش، از این که عفیف بودن او برا ی خدا چقدر دوست داشتنی است، از این که خدا برای رشد وتکامل او برنامه دارد و....

اشک در چشمانش حلقه زد، انگار یاد یار آشنا افتاده باشد. گفت خیلی وقت ها دلم میخواهد با خدا حرف بزنم اما نمیدانم چطور باید حرف بزنم.

دعای ابوحمزه ثمالی را برایش باز کردم، بند بند میخواندم و برایش ترجمه میکردم. دیگر نمیتوانست جلوی جاری شدن اشکهایش را بگیرد.من دعا میخواندم و او میشنید و بدون توجه به انبوه مسافرانی که با تعجب نگاهمان میکردند در شادی جشن آشتی اش اشک شوق میریخت.




برچسب ها : تلنگر  ,
      

 

خـداونـد از نـگاه ملاصدرا........

خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان
اما بقدر فهم تو کوچک میشود
و بقدر نیاز تو فرود می آید
و بقدر آرزوی تو گسترده میشود
و بقدر ایمان تو کارگشا میشود
و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود
و به قدر دل امیدواران گرم میشود

یتیمان را پدر می شود و مادر
بی برادران را برادر می شود
بی همسرماندگان را همسر میشود
عقیمان را فرزند میشود
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه میشود
در تاریکی ماندگان را نور میشود
رزمندگان را شمشیر می شود
پیران را عصا می شود
و محتاجان به عشق را عشق می شود

خداوند همه چیز می شود همه کس را
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبان هایتان را از هر گفتار ِناپاک
و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار

و بپرهیزید
از ناجوانمردیهــا
ناراستی ها
نامردمی ها!

چنین کنید تا ببینید که خداوند
چگونه بر سر سفره ی شما
با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشیند
و بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد
و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند

مگر از زندگی چه میخواهید
که در خدایی خدا یافت نمیشود؟
که به شیطان پناه میبرید؟
که در عشق یافت نمیشود
که به نفرت پناه میبرید؟
که در حقیقت یافت نمیشود
که به دروغ پناه میبرید؟
که در سلامت یافت نمیشود
که به خلاف پناه میبرید؟
و مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید
که انسانیت را پاس نمی دارید ؟!


از سخنان ملاصدرای شیرازی



برچسب ها : تلنگر  ,
      

به نام خدا

پیش خودم فکر می کردم: چگونه می توان ادعای یک پیامبر را تصدیق و یا تکذیب کرد؟ بلافاصله به ذهنم رسید که خب مانند دیگر ادعاهای یک فرد، باید به سابقه و منش آن فرد مراجعه کرد و از طریق آنها فهمید که آیا او اصولا از راست گویان و معتمدین است یا از دروغ گویان ؟ اما ادعای پیامبر با بقیه ی ادعاها تفاوت اساسی می کند. بحث یکی دو روز یا حتی چند سال نیست! بحث بر سر سعادت یا شقاوت ابدی فرد است. اگر کسی بیاید و ادعای پیامبری کند و در سابقه ی او حتی یک نقطه ی سیاه دیده شود چطور می توان عقل سالم را قانع کرد که این ادعایش جدای از آن نقطه ی سیاه بوده و تنها راه سعادت پیروی از اوست؟

این است که ما شیعیان عصمت را از شروط اصلی پیامبری می دانیم.

و العاقبه للمتقین




برچسب ها : تلنگر  ,
      


به نام خدا

بار الها ... این چه رسمی است؟ چرا انسان ها تا این حد فراموشکارند؟ چرا این قدر بی وفایند؟

بارها شده که از برنامه ای صحبت کردیم ، دفاع کردیم ،بلکه اصلا جنگیدیم ... اما وقتی باید برای رسیدن به هدف یک مقداری صبر کنیم، انتظار بکشیم موضوع مورد نظر از بعد عملی وارد قسمت تئوریک می شود، انگار نه انگار! دیگر دفاع جنگ از مرحله ی جهادی وارد پایگاه تقیه می شود و نظری! کم کم همین نظریات هم آب می کشد(!) و دست آخر از آن فولاد مستحکم آب دیده تنها یک پوسته ی تو خالی باقی می ماند و درست در همان وقت است که وقتی دارد به نتیجه می رسد... این پوسته ی تو خالی می شکند و دیگر اثری از آن با قی نمی ماند.

و این انسان است ... اشرف مخلوقات که قدرت صعود بیش از ملائک و سقوط پایین تر از حیوانات را دارد!

درست چند روز پیش داشتم کتاب" اسرار آل محمد صلی الله علیه واله " را می خواندم... گوش کنید:

"(بعد از ماجرای سقیفه ) به زبیر گفتند :بیعت کن ولی او امتناع کرد پس عمر و خالد و مغیره بن شعبه با چند نفر بر سر او ریختند و شمشیرش را گرفتند و آن قدر بر زمین زدند که شکست... سپس گریبان او را گرفته و پیراهنش را به سرش کشیدند..."

در جای دیگری از این کتاب از سلمان نقل می کند که برای من (نویسنده) بسیار جالب بود!  سلمان می گفت  بعد ازماجرا ی سقیقه جز چهار نفر همراه امیر المومنین نبودند... من ، ابوذر ، مقداد و زبیر که از همه در این دفاع تند تر بود...

یک دفعه یاد قضایای پس از شروع خلافت ظاهری حضرت اقتادم و جنگ جمل و همراهی زبیر با دشمنان نشان دار امیر المومنین درست در زمان رسیدن به آرزوهایش!

بلافاصله بعد ازاین ذهنم رفت حدود نیم قرن بعد... سال 61هجری ... بعد از به خلافت رسیدن یزید مردم کوفه نامه ها به امام حسین علیه السلام نوشتند که آقا بیا که اینجا آماده ایم برویم و پدر یزید را در بیاوریم(!) امام حسین علیه السلام هم به طرف کوفه راه اقتاد اما همین که به نزدیکی کوفه همان نامه نویسان جلویش را گرفتند و گفتند یا با یزید بیعت کن و یا بمیر!!!

عاشورای امسال بود که چنین پیامکی برای من رسید:

"آی منتظرین امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ... یادتان باشد حسین بن علی علیه السلام را منتظرانش کشتند!"

والعاقبه للمتقین 

 




برچسب ها : تلنگر  ,
      
<      1   2      



پیامهای عمومی ارسال شده


+ می گویند عده ای از مسئولین پیش یکی از علما رفتن و گفتن به این نتیجه رسیدیم که ظهور نزدیکه!چی کار کنیم مردم آمده شن... و ایشون در جواب این سوال رو پرسیدن که آیا مرگ نزدیک تر نیست؟برای مرگ آماده اید؟




+ شاید من خیلی بدبین شدم... اما چند وقتیه به اطرافم که نگاه می کنم حرکتها، پیامها، پستها و.. را فقط برای ابراز وجود، بیان مخالفت با نظام یا هر چیز دیگر نمی دانم! همه از جایی آب می خورد!!!


+ http://en-maktoob.news.yahoo.com/deadly-attack-shia-procession-pakistan-011946383.html داشتم در اینترنت می گشتم یک هو به این خبر در سایت یاهو رسیدم... حمله مرگبار به تجمع شیعیان در پاکستان ابتدا خیلی خوشحال شدم که خوب مثل اینکه این اخبار اگر برای ما مهم نیست برای دنیا مهمه! بقیه در نظرات...


+ ای کاش آقای روحانی زمانی که با اوباما صحبت می کرد این تصاویر رو به خاطر داشت... نه؟




+ این کلیپ رو ببینید در مورد جانشین دکتر جلیلی... اگه دلتون برا مملکت نسوخت...یامین پور و شمخانی




+ سلام؛ کسی یک حدیث از امام رضا ع درباره ی امام زمان عج بلده به ما هم بگه؟




+ با سلام، از دوستانی که مقلد حضرت آقا هستند یه سوالی دارم لطف کنند پاسخ دهند... اگر مسئله ی شرعی را نمی دانستید از چه طریقی حکمش را می پرسید؟آسانترینش کدام است؟




+ دو سالگی صبح نزدیک مبارک... امیدوارم طی این دو سال تکلیفم رو خوب ادا کرده باشم... چیزی نیست اما همه اش تقدیم تو یا صاحب الزمان




+ شک مانند چسب است؛ آیا می توان در استخری پر از چسب شما کرد؟ همان طور هم اگر شخصی شک را سرلوحه ی زندگی خود قرار دهد نیزنمی تواند در جامعه ی خود به دلخواه به فعالیت بپردازد. شک به عنوان یک مرحله ی گذرا تنها می تواند انگیزشی برای رسیدن به یقین باشد. اما ماندن در آن توان جنب و جوش را از انسان می گیرد.




+ از مدیر سابق دبیرستانمون که مرحوم شدند شنیدم که همیشه می گفتند اگر آدم ها اندکی معاد را قبول داشتند این طوری زندگی نمی کردند... این زندگی نشان می دهد که ما اصلا به قیامت باور نداریم