چند وقتی بود به فکر راه اندازی وبلاگی در حوزه ی مهدویت بودم اما چند تا دغدغه داشتم:
1/اینکه اصولا این حوزه به خودیِ خودوسیع هست؛ یعنی شما در نظر بگیرید از مباحثی کاملا درون دینی مثل وظایف منتظر ، بحث مرجعیت و ولایت فقیه و ... تا به طور کامل خارج از محدوده ی دین مانند جریان های فراماسونری ، آخرالزمان در هالیوود و ... . در یک همچنین وسعتی در حوزه ی مباحث از یک طرف بالاخره انسان به عده ای علاقه دارد و عده ای دیگر از همان ها هستند که امروزه در جامعه محل بحث بیشتری دارند ...
2/کثرت حوزه ی نظریه پردازی در این محدوده ی وسیع و گروه بندی به شدت سیاست زده شده در این موضوعات ... این گفته به این معنا نیست که یک طرف اصولگرایند و طرف دیگر اصلاح طلبان نه... منظورم از گفته ی فوق همان رفتاری است که مقام معظم رهبری از آن تعبیر به "رفتار قبیلگی" کردند...
3/کثرت گروه ها و به تیع آن سایت ها و وبلاگ هایی که چه بسا به صورت تخصصی و شبان هروزی روی این موضوع کار می کنند و این کار را برای منِ دانشجوی سال دومی آن هم در رشته ای از گروه فنی مهندسی بسیار سخت می کرد...
... با توجه به سه دغدغه ی بالا کم کم داشتم دلسرد می شدم که یکی از آشنایان با تذکر به وجود و اهمیت دو دغدغه ی زیر حجت را برای من تمام کرد...
1-وضع نابسامان جامعه از نظر اعتقاد به مفاهیم دینی به خصوص مهدویت...
2-حملات ناجوانمردانه ی سایبری به اعتقادات شیعه ،که در صدر آن مسئله ی مهدویت قرار دارد، نشان دهنده ی برنامه دار بودن این گونه حملات است...
... و من متوجه شدم که هر کس در هر جا باید هر چه در توان دارد در یاری حجت خدا به مصرف برساند و اینجانب که جز مخلوقات عجیب خدا هستم و به جز همین قلم نارسا هیچ هنری ندارم از این دستور مستثنی نیستم ...
امیدوارم با کمک خدا و خود حضرت و با یاری دوستان و آشنایان همچنین خوانندگان محترم وبلاگ بتوانم در این عرصه ی –به حق- جنگ نرم سرباز خوبی برای امام غایبمان و نایب بر حقش باشم.
برای شروع شعر زیر که از سروده های خودم است را به بهانه ی وجود عالم تقدیم می کنم:
*دیار عاشقی*
پرورده شده جانم ز عشق اندر دیار عاشقی
مستم، طلب کردم ازاندک مِی سرگشتگی
صبحی دگر تا صبح او، جانا تو صبری پیشه کن
جانم رسید ازاو به لب دراین شب گمگشتگی
سرد وخموش وتیره بخت شدسوی اواین جان و تن
در این رقابت مانده ام چونان لبان تشنگی
تا کی شدن در این میان همچون غمان عاشقی؟
تا کی سرودن ازغم وتشویش وبی برنامگی
لطفی کن و میلی نما بر این تن رنجور من
تا کی به هجران سوزم وتا کی به این سرگشتگی
رقصی نما تا وارهند رندان فارغ از نظر
تا من بسوزم آنچنان هنگام فوت از خستگی
گشتم دوان تا کوی توفارغ زهرچه نیستی
در یاب جانان مرا اندر دل شوریدگی
کردم فراموش ازاین سخن کزتوشنیدم این چنین:
«کو یار عاشق پیشه ای در این دیار زندگی»
تافاش گفتم آن سخن صوفی به حالم غطبه خورد
دیدم به چشم خویشتن صوفی به حال بندگی
تا صبح از ماندم ازاوماندم کنارتا کی کند مستانگی
دیری نپایید این سخن در ماجرای بندگی
تا شد خمار روی تو سوی خراباتش زدند
نجما کنون بس کن توحرف از راز ورمز زندگی
والعاقبه للمتقین